میرزا محمدی

دارد برف می آید
در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد
تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند

باران یا برف … چه فرقی میکند ؟
تو که باشی ، هوا که هیچ ؛ زندگی خوب است …

تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری ، آرزو میکنم هر روز زمین بخورم !
کاش تابستانها هم برفی بود !

برف می بارد و همه خوشحالند و من غمگین …
دارد رد پاهایت را می پوشاند برف !

زمستون و روزای برفیش واسم سرد نیستن تا وقتی که خاطرات گرمت همرامه …

رفاقت مثل آدم برفی میمونه ، درست کردنش راحت اما نگه داشتنش سخت !

آدم برفی نبودم که به پایت یک شبه آب شوم …
من ؛ مو به مو سفید شدم !!!

زمستان را دوست ندارم چون با آمدنش به یاد نگاه های سردت می افتم …

آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی،
یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم